طى سالهاى اخير، ترجمه قرآن انگليسى يوسف على[2] شايد برجستهترين كارى باشد كه در زمينه قرآن پژوهى از هندوستان روانه بازار شده است. اين ترجمه، شامل متن عربى قرآن و ترجمه انگليسى جديدى است كه به صورت دو ستون موازى در كنار يكديگر قرار گرفتهاند. به علاوه، اين ترجمه شامل نكات و خصوصيات ديگرى است كه از ميان آنها مىتوان به اين موارد اشاره كرد: مجموعهاى از توضيحات به صورت شرح و تفسير در نيمه پايين هر صفحه، مقدمهاى مستقل براى هر سوره، نوعى خلاصه منظوم در ابتداى هر سوره، تعليقاتى در پايان بسيارى از سورهها، يك مقدمه كلى، نوعى پيش درآمد منظوم، فهرست مطالب تفصيلى براى هر يك از دو جلد ترجمه، و نيز يك نمايه موضوعى اجمالى در پايان اثر.
اين اثر، ابتدا به صورت جزء به جزء منتشر گرديد كه ديباچه نخستين جزء آن تاريخ آوريل 1934 را برخود دارد، و بعدها كه كل سى جزء آن به پايان رسيد، به دو شكل دو جلدى وسه جلدى نيز منتشر گرديد. شمارهگذارى صفحات به صورت پيوسته بوده و تنها تفاوت بين دو چاپ دو جلدى و سه جلدى در نحوه تقسيم بندى فهرست مطالب است. نسخهاى از اين اثر كه در اختيار ماست و عنوان «چاپ سوم» دارد، حاوى مقدمهاى افزوده بر اين مجلد است كه در سال 1938 به چاپ رسيده است. همچنين، در اين چاپ، بخشهاى آغازين ترجمه مورد حك و اصلاح قرار گرفته و پس از تجديد نظر مختصرى منتشر گرديده است.
مترجم اين قرآن مسلمانى است هندى ـ ظاهراً از اهالى شمال هند - كه تحصيلات انگليسى داشته و بخش اعظم زندگى فعال خود را در غرب سپرى كرده است. مطالعات يوسف على عمدتاً انگليسى بوده و در مقايسه با ديگر هنديهايى كه دستاندركار ترجمه قرآن بودهاند، در انگليسىنويسى بسيار راحتتر بوده و شيواتر مىنوشته است. يوسف على را نمىتوان جزو پژوهشگران دانشمند به حساب آورد، ولى ظاهراً وى فرد بسيار فعال و پركارى بوده و مطالعات او نيز بيش از آنكه در زمينه پژوهشهاى دقيق ادبى باشد، عمدتاً حول محور فرهنگ عمومى بوده است. همين احساس همدلى فراوان نسبت به مشكلات و تجارب زندگى از ويژگيهاى بارز كار او به حساب مىآيد. مترجم در توضيحات پايانى خود با عنوان LEnvoi (مؤخره) اظهار مىدارد كه نسخه دستنويس ترجمه خود را در شصت و پنجمين سالگرد تولدش به پايان رسانده است. اگر اين بخش كتاب را منبع انديشههاى مترجم در مورد اهميت قرآن در زندگى مسلمانان تلقى كنيم، و اگر بپذيريم كه وى به عنوان مسلمانى متدين و به معناى واقعى كلمه «دنيا ديده» و «سرد و گرم روزگار چشيده» با توجه به آشنايى عميق خود با اين گونه مسائل و اشخاص، آنها را براى همكيشان خود ارزشمند تشخيص داده، در آن صورت قطعاً متوجه خواهيم شد كه اين اثر ادبى در پى ارائه چه مطالبى است. ترجمه قرآن يوسف على به معناى واقعى كلمه، محصول تدين و تقواى مترجم است، و پيداست كه مترجم فردى است واقعاً متدين كه كوشيده است از دين خود براى چارهجويى مشكلات زندگى بهره گيرد و هر جا نيز لازم ديده به ما گوشزد كرده كه سر منشأ الهامات و امدادات زندگى بهتر و پربارتر در كجاست. در هر حال، فضاى كلى اثر فضايى است تحسين برانگيز و يقيناً اين كتاب را مىتوان در حكم يك سند با ارزش دينى تلقى كرد. با توجه به اينكه اين اثر موضوع پژوهش و ارزيابى ما در اين مقاله است، ضرورتاً بايد به گونهاى نقادانه مورد بررسى و كندوكاو قرار گيرد. به همين دليل، من در همين ابتداى بحث اعلام مىكنم كه نگارنده اين سطور، به عنوان ناقد، پيش از هر كس ديگرى از صفا و خلوص نيت آشكار مترجم تجليل مىكند.
كتابت متن عربى اين قرآن به قلم پير عبدالحميد انجام گرفته كه اخيراً خوشنويسى متن را با شيوهاى خوانا و دلنشين به پايان رسانده است. نحوه قرار گرفتن متن عربى قرآن در هر صفحه نيز به گونهاى است كه دقيقاً در سمت راست سطرهاى ترجمه انگليسى قرار داده شده است، هرچند شايد دليل عدم تطابق صورى كامل و دقيق دو متن عربى و انگليسى به واسطه مشكلات دستگاه چاپ در تنظيم و صفحهآرايى دقيق ستونها در مرحله ابتدايى چاپ بوده باشد. ضمناً چنان كه انتظار مىرفت، كتابت متن عربى قرآن در اين چاپ از نوع كوفى معمولى و مطابق با روايت حفص است، اما تا حدودى روزآمد شده است. موارد «ادغام» مشخص شده و علايم «وقف» مورد استفاده منطبق بر سامانه مفصلى است كه معمولاً در چاپهاى سنگى هند به چشم مىخورد، و مىدانيم كه در هند اين علايم نسبت به رسم الخط و كتابت قديمىتر و سادهتر كوفى ظاهراً از مقبوليت بيشترى برخوردارند. علايم و سجاوندى نوشتارى متون مقدس (the Masoretic Signs) مورد استفاده اين ترجمه نيز مطابق با سبك هندى است. موارد و نشانههاى جزء، ركعت، وقف، معانقه، منزل، سجده و سكت در حواشى مشخص شده، و در متن انگليسى ترجمه نيز جزءها مشخص گرديدهاند، و در عين حال حروف اول كلمات متن عربى در هر يك از جزءها و منزلها با حروفى درشتتر از حروف اصلى برجسته شدهاند. از ديگر خصوصيات اين چاپ آن است كه به پيروى از متن معيار و معتبر مصرى شمارهگذارى آيات به ترتيب كوفى است. علاوه بر اين در بالاى هر صفحه، شماره آيات و شماره ترتيب سورهها به انگليسى درج گرديده كه به اين ترتيب كار ارجاع و مراجعه براى كاربران اين قرآن بسيار آسان مىشود. چنان كه در ديباچه اثر گفته شده، به كارگيرى سامانه مفصل نشانگان نوشتارى زير نظر علامه ظفر اقبال هندى صورت گرفته و او همان كسى است كه مسئوليت تهيه و تدارك اثر از سوى مؤسسه انتشاراتى «انجمن لاهور» به وى واگذار گرديده است.
تبويب مطالب هر يك از سورهها در اين ترجمه مطابق با «ركوع» (كه در ترجمه انگليسى با كلمه Section مشخص شده) صورت گرفته و تقسيمبندىهاى فرعىتر هر سوره نيز بر اساس سليقه مترجم انجام گرفته و براى شروع هر پاراگراف جديد، از حروف گل و بتهدار استفاده شده است. من گمان مىكنم مترجم قصد داشته نشان دهد كه هر ركعت نشانگر يك بخش معنايى و مفهومى در متن است، و به همين دليل و بر اساس قضاوت و ارزيابى شخصى خود تقسيم بندى درونى هر سوره را به اين نحو مشخص نموده است و طبعاً اين تا حدودى تعيين كننده چگونگى تفسير آيات هر سوره است. البته مىدانيم كه ركعتها جزو افزودههاى نسبتاً متأخرى هستند كه بعدها به متن قرآن افزوده شدهاند و ديرزمانى پس از استفاده همگان از قرآن و بدون توجه به زمان و مكان متفاوت نزول آيات، در متن قرآن گنجانده شدهاند. اما مىدانيم كه مثلاً در ترجمه انگليسى جديد دكتر ريچارد بِل از قرآن [با عنوان قرآن، ترجمه شده همراه با بازآرايى نقادانه سورهها، چاپ 1937] كه پس از انجام تحقيقات علمى فراوان صورت گرفته، تلاش شده تا معانى و مفاهيم متن اصلى قرآن در چهارچوب زمانى نزول آيات - تا حدى كه امروزه قابل درك است - فهميده شوند. بنابراين، بديهى است ترجمهاى كه ترتيب آيات را به صورت بخشبندىهاى مبتنى بر ترتيب ركعتها در نظر بگيرد، از همان آغاز محكوم به ارائه نوعى تفسير صورى خاص است. ولى در هر حال، مترجم اين اثر، به عنوان يك مسلمان سنتى و راستكيش احتمالاً مقيد به رعايت اين موضع است؛ موضعى كه سنت رايج و مألوف مسلمين آن را تأييد نموده و چه بسا آن را تنها ترتيب نزول وحى الهى تلقى مىكند.
مترجم ترجمه خود را به صورت سطورى بسيار كوتاه ارائه كرده، به گونهاى كه ظاهر ترجمه آيات به ابيات اشعار انگليسى شباهت دارد. البته اين ترجمهها موزون نيست و تقطيع و ارائه آنها در قالب سطر به سطر به هيچ وجه ارتباطى با متن عربى قرآن ندارد، بلكه اقدامى است مطابق با سليقه مترجم كه ظاهراً قصد داشته به اين ترتيب ظاهر هريك از صفحات را به صورت چشمنوازى درآورد، در حالى كه اين امر به عكس منجر به پيدايش نثرى سخت ناهمگون شده كه به هيچ وجه حق مطلب را ادا نمىكند. گمان مىكنم در اين مورد ذكر يك مثال ساده كافى باشد. در ترجمه آيه 4 سوره سجده: يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمآءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فى يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ [كار (جهان) را از آسمان (گرفته) تا زمين اداره مىكند؛ آن گاه (نتيجه و گزارش آن) در روزى كه مقدارش ـ آن چنان كه شما (آدميان) برمىشماريد ـ هزار سال است، به سوى او بالا مىرود] چنين آمده است:
،،He rules (all) affairs
From the heavens
To the earth: in the end
Will they (all) go up
To Him in a (single) Day,
The space whereof will be
(As) a thousand years
Of your reckoning.''
درست است كه متن عربى قرآن داراى اسلوبى يكدست و منسجم نيست ـ سبكى كه آن را سبك پيامبرانه ناميدهاند، يعنى سبكى كه در آن فرد موعظهگر با توجه به اضطرار در بيان پيام خود در قالب زبانى نامتناسب دچار واژگانى گسسته و ناموزون و در عين حال بسيار پرشور و اثربخش و شفاف مىشود ـ اما اين امر با اتخاذ روش آگاهانه تقطيع و گسستهسازى جملات روان و يكنواخت، خوشبافت و خوشطنين كاملاً فرق دارد، چرا كه چنين روشى اين گونه عبارات و جملات اثرگذار را به نثرى گسسته و ناسخته تبديل كرده كه اغلب پر از حروف بزرگ انگليسى است كه به صورتى كاملاً بيهوده در آغاز هر سطر به كار گرفته شدهاند. البته مترجم دليل اين امر را اصلاً بيان نمىكند و تنها گمان ما اين است كه شايد دليل او براى منظوم نماياندن ترجمه خود القاى ويژگى موزون و آهنگنين بودن متن قرآن بوده است كه البته اين برداشت در اغلب موارد، برداشت كاملاً نادرستى است.
واقعيت اين است كه اين «ترجمه - تفسير» را بايد به صورت يك مجموعه كلى در نظر گرفت. تفسير در اين قرآن به تبعيت از سنّت قرآن فرقه احمديه محدود به مجموعه توضيحاتى درباره نكاتى خاص است كه به ترتيب و به صورت پياپى در سراسر متن قرآن با شماره مشخص و ارائه گرديده است. در ميان اين يادداشتها تعدادى ارجاعات متقابل نيز به چشم مىخورد كه در بين همه توضيحات يافت مىشود و با هم مشتركند، اما درست همانند يكى از آثار جان وزلى (John Wesley) با عنوان «شرح عهد جديد» (Notes on the New Testament)فقط نكاتى در آن گنجانده شده كه مترجم آنها را يا جالب توجه دانسته و يا مستلزم شرح و تفسير، ولى از تفسير سامانمند متن خبرى نيست و طبعاً اين ترجمه ـ تفسير دستخوش تمام محدوديتهاى اين گونه برخوردهاى گسسته و ناقص شده است.
به همين دليل، بسيارى از اظهارات هوشمندانه، دقيق و جالب توجه مترجم ناقص و بيهوده رها شدهاند، در حالى كه اگر اين توضيحات به صورتى منظم و سامانمند ارائه مىشد، شايد بسيار سودمندتر مىبود. واقعيت اين است كه در حال حاضر در زمينه تفسير قرآن و تفسير بسيارى از نكات كلامى حاصل از تعاليم قرآن، ما بيش از هر چيز به برخورد از موضعى تاريخى نيازمنديم، كه اين امر فقط با تفسير منظم و سامانمند قرآن فراهم مىآيد؛ تفسيرى كه آيات و عبارات قرآنى را در بافت تاريخى آنها و در ارتباط با ديگر عبارات زمانمند قرآن مورد بررسى قرار دهد. فقط در اين صورت مىتوانيم اميدوار باشيم كه تحول انديشه پيامبر اسلام را پيگيرى كرده و قرآن را سندى زنده تلقى نمودهايم كه مىتوانسته است مخاطبان اوليه خود را تحت تأثير قرار دهد.
اين اثر، چه در بخش ترجمه و چه در بخش تفسير، هم تدينآموز است و هم تنسّك ـ محور، به عبارت ديگر، در اين اثر، نه ترجمه و نه تفسير، هيچ كدام از منظرى نقادانه و علمى انجام نشده، بلكه رنگ و بويى موعظهاى دارند؛ گويى مترجم هيچ گاه از خود نپرسيده كه مخاطبان اصلى عبارات قرآن چه برداشتى از آنها داشتهاند. وى تنها به برداشت مؤمنان امروزى توجه كرده است؛ مؤمنانى كه براى حفظ و تداوم زندگى همراه با ايمان و تدين خود به قرآن روى مىآورند. درواقع، ديدگاه يوسف على در سرتاسر اثرش آموزشى و به عنوان واقعى كلمه «موعظه ـ محور» است. يوسف على در فكر تهذيب اخلاق همكيشان خويش و آموزاندن درسها و پندهاى اخلاقى به آنان و در فكر ارائه مباحث و تأملات دينى بوده و به تقويت اعتقاد دينى مسلمانان و اعتلاى نام اسلام انديشيده است. وى به تفسير انتقادى توجهى نداشته است. شايد ذكر يك نمونه ساده اين نكته را بهتر اثبات كند. به عنوان مثال، داستان طالوت و جالوت فقط يك بار در قرآن ذكر شده است (سوره بقره: آيات 249 ـ 250 / 251 ـ 252). در مورد اين بخش خاص، بايد خاطر نشان ساخت كه اين قطعه پر از مشكلات انتقادى و تفسيرى است، ولى يوسف علىِ «مترجم - مفسر» به ذكر هيچ كدام از آن مشكلات و پيچيدگيها نپرداخته و در عوض در مورد آيههاى 251 ـ 252 شرح و توضيحات مفصلى در قالب سه يادداشت به قرار زير ارائه نموده است:
286 ـ ببينيد چطور از نظر روايى كل داستان طالوت و جالوت در چند كلمه خلاصه شده است، اما درسهاى اخلاقى مستخرج از آن از چندين جنبه مد نظر قرار گرفتهاند. در عهد عتيق بيشتر به ذكر جزئيات قصه توجه شده ولى از بيان حقايق كلى - كه هر قصه واقعى مثالى از حقايق كلى است ـ چندان خبرى نيست. اما قرآن در عين حال كه كل قصه را تصديق كرده و مىپذيرد، به درسآموزى از آن بيشتر توجه كرده است.
داود جوانى ناآزموده بود كه نه سلاح داشت و نه لباس رزم. او حتى در بين قوم خود - بنىاسرائيل - نيز گمنام بود و جالوت قوىهيكل و تنومند او را به تمسخر مىگرفت، حتى برادر بزرگتر داود او را به خاطر رها كردن گلهاى كه آن را چوپانى مىكرد سرزنش مىنمود، چرا كه داود را چوپانى كم سن و سال بيش نمىدانست، اما مىدانيم كه ايمان داود به خداوند باعث شد تا از حريفان فلسطينى خود سرآمد باشد. وقتى طالوت زره و سلاح خود را به داود تعارف مىكند داود جوان نمىپذيرد، چرا كه آنها را بر تن خود نيازموده بود، ولى فلاخن و عصا جزو سلاحهاى آزموده شده وى به حساب مىآمدند. او فوراً پنج سنگريزه صاف از نهر برمىگيرد و در فلاخن مىكند و با فلاخن خود آن چنان به جالوت مىزند كه او را نقش بر زمين مىكند. سپس از شمشير جالوت استفاده مىكند و او را به قتل مىرساند. سپاه فلسطينيان از ترس و وحشت از هم مىپاشد، سپاهيان مىگريزند و سپاهيان داود با تعقيب آنان همه را تار ومار مىكنند.
در داستان حضرت داود، علاوه بر اين درس اصلى كه ما در صورت حفظ هويت ملى و ايمان خويش وظيفه داريم با شجاعت و قاطعيت هرچه تمامتر مبارزه كنيم، درسهاى ديگرى نيز هست كه ما مىتوانيم آنها را راهنماى عمل خويش قرار دهيم:
1. آنچه اهميت دارد، نه عده و عدد، بلكه ايمان، عزم راسخ و لطف الهى است.
2. در برابر حق و دلاورى و تدبير دقيق، از عواملى مانند گستردگى و قدرت نيروها كارى ساخته نيست.
3. قهرمانان سلاحهاى خود و سلاحهاى ديگرى را كه ممكن است در دسترس آنان قرار گيرد خود شخصاً مىآزمايند، حتى اگر مردمان آنان را مورد تمسخر و استهزا قرار دهند.
4. اگر خدا با ما باشد، جنگ افزارهاى دشمن ممكن است به عامل انهدام خود آنان تبديل شود.
5. قدرت و ثبات شخصيت، همه عوامل و خطرات را بىاثر مىسازد و باعث تشويق و تشجيع ياران مردّد ما مىشود.
6. خلوص ايمان، ثواب و پاداش الهى را به همراه خواهد داشت، و اين پاداش الهى ممكن است به اشكال گوناگون نمودار گردد كه در مورد حضرت داود نبى ثواب پروردگار در شكل قدرت و شوكت و حكمت و نيز ديگر الطاف الهى به منصه ظهور رسيد.
حال به يادداشت بعدى نيز نگاه كنيد.
278 - داود نه تنها چوپان، جنگاور، پادشاه، حكيم و پيامبر بود، بلكه خداوند قريحه شعر و آهنگ را نيز به وى عطا كرده بود. سرودههاى داود، موسوم به زبور هنوز هم در دسترس ماست.
288. تدبير الهى به شكل عام و فراگير است. خداوند تمامى مخلوقات خود را دوست مىدارد و تمامى آنان را مورد حمايت خويش قرار مىدهد و نعمات الهى نيز براى هر دو جهان، دنيا و آخرت است. پروردگار، گاه براى حفظ و حمايت يك مخلوق خويش ممكن است موجودى ديگر را امتحان كند، اما انسان نبايد هيچ گاه فراموش كند كه لطف و رحمت واسعه الهى همه موجودات عالم را دربرمىگيرد.
شرح و توضيحات مفصل فوق يك نمونه بارز از تفسيرهاى يوسف على است، چه از نظر بهرهگيرى از مطالب و مندرجات تورات براى تفسير و تبيين قصههاى قرآنى، و چه از نظر استفاده از روش وعظ و نصحيت براى ارائه مطالب و مضامين، كه اين خود به خوبى ارزش واقعى اثر را نمودار مىسازد. يقيناً همكيشان يوسف على در اين تفسير اشارات سودمند بسيار فراوانى را خواهند يافت ناظر بر اينكه چگونه در دنياى وانفساى كنونى مىتوان از قصهها و دستورات و احكام قرآنى به عنوان منبع اميد، قوت قلب، آرامش، درسآموزى، ارشاد و تسكين نفس استفاده كرد و به يك زندگى مبتنى بر احكام دينى ادامه داد. او كه خود فردى عميقاً دين باور است، به خوبى با مشكلات و دشواريهاى زندگى دينمحورانه در جهان امروز آشناست، و به همين دليل با پىبردن به اين موضوع كه چگونه مىتوان از مضامين قرآنى براى الهامگيرى در زندگى متدينانه خويش بهره برد (البته الهامگيرى معنوى به معناى واقعى كلمه، نه به معناى مراعات صرف ظاهر مناسك و شعائر) اقدام به ارائه برداشتهاى شخصى خود كرده است تا شايد به اين ترتيب به همكيشان مسلمان خود كمك كرده باشد، و به راستى كه اين كار را به نحو تحسين برانگيزى انجام داده است.
براى پژوهشگران غيرمسلمانِ مسائل اسلام نيز اين اثر جالب توجه و به عنوان سندى از حيات دينى مسلمانان امروزى حايز اهميت است، چرا كه به ما نشان مىدهد مسلمانان معاصر در زندگى خود از كدام الهامات معنوى قرآن بيشتر تأثير پذيرفتهاند. امروزه ما در جوامع مسلمان، اغلب با مسلمانانى سنتى روبهرو هستيم كه از قرآن و قرائت آن صرفاً به مثابه ابزارى مكانيكى براى ذخيره ثواب استفاده مىكنند؛ يعنى آيات اين يا آن سوره قرآنى را با چشمداشت ثواب بردن و مأجور شدن مطابق اخبار و احاديث قرائت يا تلاوت مىكنند. گاه نيز با مسلمانانى روبهرو مىشويم كه به ثواب بزرگتر قرائت قرآن در مدت زمانى خاص مىانديشند. واقعيت اين است كه عموم مردم حتى از تكرار ناآگاهانه متون مقدس ــ يعنى بدون هيچ گونه درك معنى و پيام آن متون ــ احساس رضايت خاطر و حتى رضايت خاطر معنوى مىكنند. اين موضوع از پديدههايى است كه در بسيارى از اديان به چشم مىخورد؛ يعنى نوعى صحيفهپرستى bibliolatry به گونهاى كه متن مقدس فى نفسه داراى فضايلى تلقى مىشود كه مىتواند خواننده خود را، خواه معناى متن را درك كند يا درك نكند، مشمول رحمتهاى معبود قرار دهد. اما مىدانيم كه براى عبادت كنندگان تحصيلكرده و يا فرهيخته، اين گونه تلاوت صُحُف دينى نمىتواند ارضا كننده باشد. اين گونه عبادت كنندگان در پى آنند كه ببينند متن چه پيامى براى آنان دارد و چگونه روح و جان آنان را سيراب مىكند و در زندگى روزانه به چه كارشان مىآيد. يوسف على نيز دقيقاً در پى اجراى چنين راهبردى بوده است. به بخشى از ديباچهاى كه وى در سال 1934 نوشته است دقت كنيد:
وظيفه هر مسلمان، از زن و مرد و خرد و كلان، اين است كه قرآن را قرائت نموده و به فراخور درك و فهم خود از آن بهره گيرد. اگر هر يك از ما با مطالعه قرآن و ژرف انديشى در مفاهيم آن و نيز با تجربه تعاليم قرآنى به نوعى شناخت (خواه شناخت ظاهرى و خواه باطنى) دست يابيم، وظيفه داريم متناسب با درك و فهم خويش ديگران را نيز در اين لذت و آرامش سهيم و شريك گردانيم. قرآن، و درواقع هر كتاب دينى ديگر را بايد نه تنها با چشم سر، بلكه با چشم دل، و از آن مهمتر با صدق و خلوص نيت تمام و با دل و جان مورد مطالعه قرار داد، و من نيز دوست دارم خوانندگان اين اثر با همين ديد به ترجمه من بنگرند... هدف ما اين است كه ببينيم در حال حاضر، يعنى در قرن چهاردهم هجرى، از قرآن به عنوان منبع هدايت الهى، چه مطالبى را مىتوان فرا گرفت.
با توجه به اين گونه اظهارات، وقتى مجلدات اين اثر را ورق مىزنيم و وقتى مىبينيم مترجمى كه بيشتر دوران عمر خود را در غرب سپرى كرده و جنبههاى فراوانى از ديدگاهها و فرهنگ غرب را در وجود خود جذب نموده، در عين حال اين گونه از قرآن به عنوان كتابى راهنماى ارزشها و شعائر دينى استفاده مىكند بسيار شگفتزده مىشويم.
در ابتداى هر يك از سورهها در اين ترجمه، گزيده كوتاهى گنجانده شده كه كمك بسيارى به خواننده اثر مىكند. اين گزيدهها از C1، C2، C3 تا C300 شمارهگذارى شده و از ابتداى جلد اول تا پايان جلد هشتم ادامه يافتهاند. (حرف انگليسى C احتمالاً كوتهنوشت Cantaبه معناى سروده است). سرودههاى C1 تا C41 در مقدمه عمومى كتاب به كار رفتهاند. سرودههاى C295 - C300 در بخش پايانى يا نتيجهگيرى گنجانده شده، و ساير سرودههاى بين C41- C294نيز در ابتداى هر يك از سورههاى قرآن و يا در مدخل بخشهاى مهم متن قرآن (از نظر يوسف على) درج گرديدهاند، و مترجم ـ مفسر كوشيده تا مطالب آن سورهها را از ديدگاه شخص خود در آن سرودهها خلاصه نمايد. مؤلف خود در ديباچه، اين سرودهها را «تفسير موزون» (rhythmical commentary) ناميده، در صورتى كه اين سرودهها به معناى واقعى كلمه موزون - داراى اوزان عروضى - نيستند، بلكه قطعاتى منثورند كه به صورت سطورى كوتاه و نامتقارن تقطيع شدهاند، به طورى كه شعرگونه به نظر آيند. براى نمونه، يكى از اين سرودهها(C52) را ذيلاً درج مىكنيم كه ظاهراً اين قطعه ترجمه آيات 255 - 256 سوره بقره [آية الكرسى] است:
Who can describe the nature of God?
The Living, the Eternal, His Throne
Extends over worlds and worlds
That no imagination can compass.
His truth is clear as daylight: how
Can Compulsion advance Religion?
The keys of Life and Death, and the mysteries
Of everything around us, are in His hands.
Our duty then is to seek the path
Of goodness, kindness, upright
Conduct and Charity. ــ to grasp
At no advantage from a brother's need,
To stand by the word that is pledged,
To bear the witness, and remove all cause
Of misunderstandings in our dealings
As between man and man.
پيداست كه ترجمه فوق دچار نصيحتگويى و پندآموزى شده و از واژهها معانى و مفاهيمى برداشت شده كه به هيچ وجه در عربى قرن هفتم ميلادى مورد نظر پيامبر اسلام نبوده است، هرچند ممكن است امروزه اين گونه برداشتها براى اهداف دينى مفيد و سودمند باشد. مترجم مرتباً از خود افزودههايى هرچند اندك به متن اضافه كرده كه هيچ گونه معادلى براى آنها در متن قرآن ديده نمىشود، گو اينكه اين افزودهها باعث تجليل و تعظيم مفاهيم و مطالب مورد اشاره قرآن شدهاند. البته منظور ما آن افزودههاى اندكى نيست كه از ضروريات تبيين كلام است و در ترجمه از زبانى به زبان ديگر به آنها نيازمنديم، بلكه منظور افزودههايى است كه در اينجا به عنوان نصيحت و موعظه مورد استفاده مترجم قرار گرفته و در متن ترجمه گنجانده شدهاند. به عنوان مثال، تعبير قرآنى «الحى القيوم» به the Living, the Self-subsisting, Eternal برگردانده شده كه در اين ترجمه، صفت Eternalافزودهاى است كه از نظر ترجمه هيچ گونه اشارهاى در متن قرآن به آن نشده، هرچند از لحاظ خطابه و موعظه سودمند است. شايد گفته شود كه خداى قرآن (اللّه) eternal(قديم، ازلى، ابدى يا سرمدى) است، اما نكته اينجاست كه در اين تعبير و يا در اين مورد به اين مفهوم اشارهاى نشده است؛ در صورتى كهself-subsisting در برابر «القيوم» ترجمه و معادل درستى است، چراكه اين كلمه در اصل آرامى خود به معناى قائم بالذات (خود بنياد) مىباشد، و ضرورتاً به معناى ابدى، ازلى، قديم و يا سرمدى نيست. در نتيجه، بعيد است وجود اين گونه افزودهها توجيهپذير باشد. همين نكته در مورد موضوع ديگرى نيز صدق مىكند كه عبارت است از گرايش مداوم مترجم به برگرداندن عبارات و تعبيرات بسيار ساده به ظرايف فلسفى. به عنوان مثال، در همان آيات 255 - 256 سوره بقره آمده كه يَعْلَمُ ما بَيْنَ اَيديهِم وَ ما خَلْفَهُمْ [آنچه در پيش روى ايشان و آنچه در پشت سرشان است، مىداند] كه مفهوم بسيار ساده آن اين است كه «خداوند از گذشته و حال انسان با خبر است». و اين خود مقدمهاى است بر اين مفهوم بسيار ساده ديگر كه بر عكس، هيچ انسانى چيزى در مورد خداوند نمىداند مگر آنچه كه خداوند خود اراده فرموده است. در حالى كه اگر به ترجمه انگليسى يوسف على نگاه كنيم مىبينيم وى آن را اين گونه ترجمه كرده است:
He knoweth what (appeareth to His creatures as) Before or After or Behind.
كه معناى همين جمله در پانوشت تفسيرى اثر به اين شرح ارائه شده است:
علم الهى مطلق است و در بند زمان و مكان نيست. اما براى ما مخلوقات خداوند اين قيود همواره وجود داشته و خواهد داشت. بنابراين، علم الهى و علم بندگان الهى نوعاً متفاوت است و علم ما بندگان فقط زمانى كه با مشيت و تدبير الهى تطابق داشته باشد پرتوى از واقعيت را در خود جذب مىكند.
مشاهده اين گونه برداشتها و تفسيرها، خوانندگان مسيحى را بىدرنگ به ياد انواع خاصى از تفاسير قديمى كتاب مقدس - كه اميدواريم دوران آنها سپرى شده باشد - مىاندازد كه آنها نيز تفاسير خود را با همين روشهاى ناصحانه و تبليغى ارائه مىدادند، هرچند در مورد اين اثر بايد خاطرنشان ساخت كه مترجم آگاهانه و به عمد از اين شيوه استفاده نموده است. به بخشى از سخنان او كه از ديباچه اثر گرفته شده است دقت كنيد:
من همواره در آرزوى اين بودهام كه بتوانم تفسير قرآن مجيد را به خوانندگان انگليسى زبان عرضه كنم. من در اين ترجمه از زبان انگليسى به صورت تحت اللفظى استفاده نكردهام بلكه كوشيدهام تا به بهترين وجه ممكن، كاملترين برداشت خود از متن اصلى قرآن را به خواننده منتقل كنم.
استفاده از اين روش براى اهداف تبليغى و از موضعى ناصحانه تقريباً مورد تأييد و اتفاق نظر همگان است، اما براى قرآنپژوهان و پژوهشگرانى كه درصددند به پيام اصلى و واقعى قرآن پى ببرند بعيد است اين موضع مفيد واقع گردد. خطرات اين گونه روشهاى تفسيرى آشكار است و هر پژوهشگر تفسير كتاب مقدس خوب مىداند كه وقتى قرار باشد خود را از قيد مسائل دقيق زبانشناختى و روش تأويل تاريخى رها سازد، در آن صورت بازكردن روزنه انديشه به فضاى تخيلات و تصورات ذهنى چقدر ساده خواهد بود. به همين دليل، شنيدن اظهاراتى از قبيل سخنان زير كه در ديباچه اين ترجمه بيان شده باعث رضايت خاطر يا مجاب شدن ما نمىشود:
من پيش از اين، مطالبى را در مورد مفهوم كلى آيات قرآن مطرح كردم. هر پژوهنده سختكوش و بزرگوار مكتب قرآن با افزايش اطلاعات خويش در مورد قرآن، با لذت ذاتى و معنوى زايد الوصفى متوجه خواهد شد كه همزمان با وسعت يافتن استعداد خويش در درك مفاهيم قرآنى تا چه حد دامنه اين برداشتها و مفاهيم كلى نيز براى او گسترده مىشود... حال تصور كنيد وقتى قرآن افق چشم دل ما را بگشايد و گسترش دهد، چه لذت و شعف بزرگتر و چه احساس اعجاب و اعجاز بيشترى به ما دست خواهد داد. اينجاست كه متوجه مىشويم چقدر برداشتهاى قبلى ما گسترش يافته است؛ گويى افقها و جهانهاى جديدى به روى ما گشوده شدهاند. با تداوم ارتباط با قرآن، با افقها ى تازهتر و چشماندازهاى وسيعترى روبهرو مىشويم و امواج جديدى جان ما را سيراب مىكند، و اينجا اثرگذارى و عمق نفوذ معجزه قرآن بيش از پيش نمايان گشته و تقريبا تمام وجود ما را فرا مىگيرد... احساس مىكنيم در آستانه درك حقايق هستى قرار گرفتهايم؛ گويى اندكى از رايحه دلانگيز جنّات قرآن مشام جان ما فرا گرفته است.
يوسف على كوشيده است تا در راستاى اهداف تبليغى - ارشادى خويش از دانستههاى خود در مورد فرهنگ غرب بهرهبردارى كند. به همين جهت وى از شكسپير و ديگر شعراى انگليسى و از نويسندگان معاصر، مقالات مندرج در دائرة المعارف بريتانيكا، ضربالمثلهاى لاتين و نقل قولهاى مورخان براى تشريح و توضيح ديدگاههاى خود استفاده كرده و در پارهاى موارد به خوبى از عهده اين كار برآمده است. اما شايد جالبترين اقدام وى، چنان كه پيش از اين ياد آور شديم، استفاده و بهرهبردارى از متن انگليسى كتاب مقدس باشد. اين اقدام براى مخاطبان مسلمان ترجمه بسيار اثرگذار خواهد بود، چرا كه مترجم - مفسر از ارجاعات و نقل قولهاى كتاب مقدس از يك سو براى تأييد مطالب و آموزههاى قرآنى استفاده مىكند و از سوى ديگر مىكوشد تا برترى قرآن را نسبت به كتاب مقدس به اثبات رساند. اما در هر صورت، علماى پيرو كتاب مقدس به دليل بروز برخى تعصبات در اظهارنظرهاى مؤلف از او گلهمند خواهند شد. نمونههاى اين تعصبات بسيار زياد است، ما در اينجا فقط به يك مورد آنها اشاره مىكنيم. او در توضيحات خود در مورد آيات 255 و 256 سوره بقره (آية الكرسى) و در تفسير آيه «لا تاخذهُ سِنَةٌ وَ لا نَوم» [نگيرد او را خمارى و خواب ]چنين مىگويد: «اين تعبير را با آيه 165 از مزمور 78 كتاب مزامير [در كتاب مقدس ]مقايسه كنيد كه مىگويد: «آن گاه خداوند مثل كسى كه خوابيده بود بيدار شد، مثل جبارى كه از شراب مىخروشد».
علت ذكر اين آيه و نقل آن از قرآن و كتاب مقدس ظاهرا اين بوده كه نشان داده شود تا چه حد تعاليم قرآنى نسبت به آموزههاى كتاب مقدس برترى دارند، در حالى كه مترجم ما قاعدتاً آگاهى كامل داشته كه بر اساس آيات 3 و 4 در مزمور 121 از كتاب مزامير همين مطلب گفته شده كه خداوند نه خمارى مىكند slumbers و نه مىخوابد ] sleepsاو نخواهد گذاشت كه پاى تو لغزش خورد. او كه حافظ توست نخواهد خوابيد. اينك او كه حافظ اسرائيل است نمىخوابد و به خواب نمىرود]. نكته جالب توجه اين است كه در متن عبرى كتاب مقدس براى اشاره به اين مفهوم دقيقاً از همان دو تعبيرى استفاده شده كه در قرآن از آنها استفاده گرديده است.
در هر حال از محاسن بزرگ اين اثر آن است كه هر جا در قرآن به موضوعات مورد اشاره كتاب مقدس اشارهاى شده، يادداشتهاى تفسيرى ترجمه نيز خواننده را به اصل داستانهاى كتاب مقدس ارجاع داده و از بيان جزئيات مفصل خيالبافىهايى كه در اغلب تفاسير سنتى مسلمانان يافت مىشود خوددارى شده است. من نمىدانم آيا در برخى محافل اسلامى خاص از اين ابتكار يوسف على استقبال خواهد شد يا نه؛ به ويژه آنكه در كشور مصر طى سالهاى اخير جنبش رو به گسترشى به وجود آمده كه هدف آن اين است كه به اصطلاح تمام اسرائيليات كتب قديم را كنار بگذارند و دور بريزند. من گمان مىكنم احتمالاً طرفداران جدّى اين جنبش از مشاهده اين همه مطالب و منقولات كتاب مقدس در تفسير قرآن تا حدودى متحير و مبهوت شوند. اما ما از صميمم قلب با اين روش مترجم موافقيم، هر چند در پارهاى موارد با نحوه كاربرد آن با وى توافق نظر نداريم و از او گلهمنديم. در هر حال، براى من جالب است كه بدانم يوسف على تا چه اندازه موفق خواهد شد ديگر مسلمانان را با خود همراه و همراى سازد.
از ديگر مشكلات اين ترجمه و يادداشتهاى تفسيرى آن، مسئله محدوديت اطلاعات زبانشناختى مترجم است. اين امر در بسيارى از بخشهاى اثر به راحتى قابل تشخيص است. به عنوان مثال، در ترجمه سوره فاتحه، واژه «ربّ» [پروردگار] به cherisher and sustainer [تربيت كننده و روزى دهنده] برگردانده شده و در يادداشتهاى تفسيرى گفته شده كه ريشه عربى اين واژه به معناى بزرگ كردن يا تربيت كردن است، در حالى كه از بديهيات زبانشناسى اين است كه واژههايى با ريشه و خاستگاه كاملاً متفاوت در يك زبان ممكن است به شكل واحد نمود يابند. به عنوان مثال، در زبان انگليسى واژه soundبه معناى سالم و بىعيب و نقص، برگرفته از sund در زبانهاى آنگلوساكسون است، اما به معناى سروصدا متّخَذ از son در فرانسوى نُرمان است، و به معناى عمقيابى از sonder (كه خود در اصل برگرفته از لاتين اوليه sdubundare است) گرفته شده است. با اين تفاصيل، واژه عربى «ربّ» به معناى پروردگار از ريشه آرامى به معناى عظيم، بزرگوار و باشكوه است و در اغلب كتبيههاى شمال جزيرة العرب نيز به معناى «خدايگان و پروردگار همگان» يافت مىشود؛ در صورتى كه فعل «ربّ» به معناى بزرگ شدن كه واژه «رُبّ» به معناى خميره ميوهجات از يك ريشه سامى ابتدايى مشتق شده كه معناى آن احتمالا غليظ بوده است كه خود با دو واژه حبشىِ «رَبَبَ» به معناى بزرگ شدن يا پهن شدن و خاخامى Rabbinic «رِبَب» به مفهوم چربى مرتبط است. يوسف على از مفاهيم ريشهشناسى نيز به همين سان نابجا وبيهوده استفاده كرده است. به عنوان مثال، درست است كه واژه انگليسى Patrimony(به معناى ميراث پدرى) از لاتين pater moniumگرفته شده كه به مفهوم ميراثى است كه از پدر به فرزند مىرسد، اما بايد دانست كه نمىتوان اين مطلب را به صورت قياسى در مورد واژه matrimouy [ازدواج يا زناشويى] كه مأخوذ از mater monium است صادق دانست و آن را به معناى ميراث مادرى تلقى كرد. همين نكته در مورد فعل «فَكه» (به معناى شادمان و خرسند بودن) صدق مىكند كه به خاطر شباهت ظاهرى «فاكهه» (به معناى ميوههاى بهشتى) با آن، نمىتوان فاكهه را به معناى «شادى و سرور مؤدبانه و با نزاكت»... و يا «حد اعلاى شعف باطنى و نه ظاهرى» تفسير و تعبير كرد.
ولى، درهرحال پيداست كه در مقايسه با قرآن انگليسى فرقه احمديه كه آن نيز همراه با تفسير در لاهور به چاپ رسيده، در ترجمه و تفسير انگليسى يوسف على تلاشها و زحمات صادقانه بسيار بيشترى صورت گرفته است. اما اين اثر از يك نظر نيز با قرآن انگليسى احمديه شباهت دارد و آن اينكه اين دو اثر هر دو به سنت «دفاعيه نويسى يا توجيهگرايى» نوشته شدهاند. به عنوان مثال، مىدانيم كه زندگى و رسالت پيامبر اسلام در جزيرة العرب و مقارن با قرن هفتم ميلادى بوده و سنتها و معيارهايى كه ايشان مراعات مىكرده، سنتها و معيارهاى رايج همان فرهنگ و همان محيط بوده كه اتفاقا اين موضوع دقيقا به همين نحو در قرآن و در كتب سيره عربىِ نوشته شده آن عصر منعكس شده است. بنابراين، با توجه به آن محيط و فرهنگ و با توجه به معيارهاى پذيرفته شده عصر پيامبر، ضرورتى ندارد كه مترجم يا مفسر معاصر در مورد مسائلى مانند ازدواجهاى چندگانه پيامبر، رفتار وى نسبت به دشمنان، بهرهگيرى زيركانه ايشان از فرصتهاى سياسى و امورى مانند آنها با رهيافتى امروزه پسند برخورد كند و پس از گذشت چندين قرن، براى عملكرد افراد آن دوره توجيهتراشى نمايد. عظمت شخصيت پيامبر اسلام به اين است كه ايشان را در چهارچوب زمانه و فرهنگ همان دوران ببينيم. اما متأسفانه مترجمان امروزى، همگى با توجه به آگاهى خود از رواج و مقبوليت اخلاق و فرهنگ مسيحيت در جهان معاصر مىكوشند تا آن دسته از مطالب و مضامين قرآنى را كه با اخلاقيات و فرهنگ مسيحيت همخوانى ندارند يا مكتوم رها كنند و يا با زبانى توجيهآميز اقدام به رفع و رجوع آن نمايند، در صورتى كه پيامبر اسلام به اين معيارها وقعى نمىنهاد و تظاهر به عمل به آنها نيز نمىكرد. در نتيجه، به گمان من تفسير و تشريح پيام الهى پيامبر اسلام در پرتو تعاليم دينى ديگر، و نيز نماياندن تصويرى از پيامبر كه ايشان را همچون شارح مكتبى ديگر بنماياند، به راستى جفاى به شخصيت پيامبر اسلام است. به هر حال، اگرچه اين ترجمه در اين زمينه نسبت به ترجمه قرآن فرقه احمديه داراى محاسنى است، اما با اين همه، سبك و سياق تدافعى و توجيهگرايانه آن كاملاً عيان است. همچنين، خواننده مرتباً با مواردى برخورد مىكند كه مترجم در شرح مطالب و مفاهيم قرآنى از اصطلاحات و زبان مسيحيت استفاده مىكند. در بسيارى از موارد نيز كه به كسب اطلاعات در مورد يك آيه و يا سوره خاص نياز داريم، تنها چيزى كه به دست مىآوريم توجيهاتى است كه چه بسا براى كسانى كه با احترام گذارى به تربيت و تعليم و تعاليم مسيحيت خو گرفتهاند، گزنده و توهينآميز به نظر رسد، و طبعاً اين امر نه فايدهاى دارد و نه زيبنده قرآن است. به عنوان مثال، درباب سوره احزاب، وقتى ضروريات روش دفاعيه نويسى، «مترجم - مفسر» را وا مىدارد تا حقايق بسيار سادهاى را كه در كتب و رسالات سيره نبوى ذكر شدهاند، مورد تحريف عمدى قرار دهد، اين امر شرمآور مىنمايد. ولى به علت ناخوشايند بودن اين موضوع، اجازه دهيد به نكتهاى ديگر بپردازيم.
استفاده از يك مقدمه مختصر در آغاز هر يك از سورهها، اقدام بسيار پسنديدهاى است. در پارهاى موارد كه مطالب سوره مورد نظر به رويدادهايى تاريخى همانند جنگ بدر، احد، حنين، خيبر، يا صلح حديبيه و نظاير آنها اشاره دارد، متن قرآن به راحتى در تشخيص ماجراها كمكى به ما نمىكند. دليل اين امر آن است كه مخاطبان اوّليه قرآن يقيناً با توجه به حضور خود در متن وقايع، مرجع تمام ضماير متن را مىشناختهاند، در صورتى كه بدون وجود نوعى شناخت مقدماتى از وضعيت تاريخى مورد نظر، درك آيات و عبارات قرآنى براى خواننده امروزى در اغلب موارد به هيچ وجه امكانپذير نخواهد بود، و يقيناً ارائه اين گونه اطلاعات در يادداشتهاى تفسيرى نيز كارى دشوار است. به همين دليل، وجود مقدمه براى هر يك از سورهها - كه زمينه تاريخى چند آيه را مشخص نموده و در واقع شأن نزول آنها را تشريح مىكند - از مزاياى بزرگ اين اثر است. حتى در پارهاى موارد كه در اصل شأن نزول اختلاف نظر وجود دارد، اشاره به وجود احتمالات و برداشتهاى مختلف تفسيرى در همان آغاز سوره كار سودمندى به شمار مىآيد. همين نكته درباره برخى آيات مورد مناقشه كه صرفاً بر اساس متن نمىتوان گروههاى دشمن و يا مباحث ومطالب مورد نظر را در آنها تشخيص داد، نيز صدق مىكند. به هر حال، وقتى خواننده پيشاپيش از چند و چون مناقشات آگاهى داشته باشد، طبيعى است كه آيات قرآن براى او بسيار قابل فهمتر خواهد بود.
يوسف على در مقدمه هر يك از سورهها توضيحاتى توجيهى را گنجانده است، اما متأسفانه اين توضيحات بسيار كمتر از حد انتظارند، چرا كه در اين مورد نيز توجه وى بيشتر معطوف به ارائه پند و اندرز و ارشاد خواننده بوده و در بيشتر موارد به زمينه اجتماعى - تاريخى مطالب قرآن كمتر توجه كرده، ولى در عوض كوشيده است تا در هر سوره مطالب و مضامينى بيايد كه از طريق آنها بتوان ارزشهايى را براى به كارگيرى در زندگى مؤمنان امروزى عرضه كرد. البته اين امر اقدام موجهى است، هرچند در اين مورد نيز دقيقاً همچون تفسيرهاى مشابه كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان با تعجب بايد پرسيد: مگر نمىتوان بهترين درسهاى راهنماى عمل مؤمنان را از طريق كاربرد دقيق اصول تفسير علمى به دست آورد؟ در اين گونه تفسيرها، هر درس و پيام قرآنى را مىتوان ابتدا در چهارچوب كاربرد عملى آن در متن واقعيّات زمانه وقوع آن بررسى كرد و سپس در ارتباط با مفهوم احتمالى آن در همان دوره آن را مورد مطالعه قرار داد. يوسف على در موارد بسيارى اشاره مىكند كه «گاهشمار يا شأن نزول اين سوره اهميتى ندارد» در صورتى كه خواننده احساس مىكند بايد با نظر وى مخالفت كند و در جواب او با تأكيد بگويد: «اتفاقاً شأن نزول اين سوره داراى اهميت فوقالعادهاى است». مؤلف در پايان هر يك از اين مقدمهها خلاصه مختصرى از كليات تعاليم سوره مورد نظر را گنجانده است. در مواردى كه زمينه اجتماعى - تاريخى آيات در اين گونه مقدمهها مورد اشاره بوده، باز شاهد اين هستيم كه يوسف على به زبان دفاعيهنويسى و توجيهگرايى روى مىآورد.
توضيحات اضافى مترجم كه وى آنها را «ضمايم» ناميده و در پايان برخى از سورهها قرار داده، متأسفانه در كل اثر اصلاً به صورت رضايت بخشى چاپ نشده است. اين ضمايم چهاردهگانه به ترتيب به موارد زير پرداختهاند:
1. حروف مقطعه 2. تورات 3. انجيل 4. گاهشمار اقوام مصر و بنى اسرائيل 5. دين مصريان و مراحل اسلام آوردن آنها 6. تفسير تمثيلى داستان يوسف 7. ذوالقرنين كه بود؟ 8. تفسير عرفانى سوره نور 9. كتيبههاى قوم ثمود. 10. نخستين تماس اسلام با نهضت جهانى 11. گاهشمار تطبيقى صدر اسلام 12. بهشت از نظر اسلام 13. اَشكال قديمى نيايش كفار، و 14. سوگندها و انواع دعا و نيايش در قرآن. تقريباً در مورد تمامى ضمائم فوق با زبانى دفاعى و توجيهگرايانه سخن گفته شده و ظاهراً هدف از طرح پيوستها اين بوده كه به شبهات گوناگونى كه غير مسلمين نسبت به قرآن ابراز داشتهاند پاسخ داده شود. اتفاقاً نكته قابل توجه در اين زمينه آن است كه يوسف على در موارد فوق برداشتهاى خود را به وضوح هر چه تمامتر بيان نموده است، كه اين خود نشان از جسارت قاطعانه او براى ورود به مباحث دقيق و عالمانه دارد، ولى در هر صورت مجموعه توضيحات و توجيهات او به گونهاى است كه جاى تأسف بسيار دارد.
ديباچه اثر و مقدمه كلى آن بسيار مختصر نوشته شده، و طى آن مترجم شرح داده كه چطور اقدام به انجام اين كار كرده و چگونه كار را به پيش برده است. اين توضيحات از نكات جالب توجه كار مترجم است. به عنوان مثال، وى در مورد روش ترجمه مورد استفاده خود چنين مىگويد: «در ترجمه متن قرآن، من به هيچ وجه نظرات شخصى خود را مطرح نكردهام، بلكه كوشيدهام تا نظرات مفسران معتبر و موثق را بيان نمايم. در مواردى نيز كه بين مفسران اختلاف نظر وجود داشته، طبعاً چارهاى نبوده جز اينكه ديدگاه عقلايىتر را ارائه دهم. در صورتى كه مىدانيم افرادى كه با تفاسير مفسران قديمى مانند طبرى، رازى، بيضاوى و امثال آنان كار كردهاند، به خوبى مىدانند كه در مورد تفسير مطالب قرآنى نه تنها بايد به يكى از آنها استناد كرد، بلكه در مواردى به ناچار در مورد ديدگاههاى كاملاً متفاوت يك مفسر در مورد يك آيه يا رويداد معين بايد فقط به يكى از آنها تمسك جست. اما اگر منظور وى از مفسران معتبر و موثق افراد بسيارى باشد كه نام آنها از فهرست صفحه 12 ترجمه حذف نشده باشد، در اين صورت بعيد است بتوان ادعا كرد وى از مفسرانى با اين گونه خصوصيات پيروى كرده است. در هر صورت، از نكات جالب توجه ترجمه يوسف على اين است كه وى در ترجمه قرآنش ديدگاههاى شخصى خود را اعمال و بيان كرده است. اگر او صرفاً به تكرار مكررات ديدگاههاى اين گونه مفسران مىپرداخت، در آن صورت قطعاً ارزشى نداشت كه خواننده وقت خود را صرف مطالعه و خواندن اثرى با اين حجم كند. و اتفاقا آنچه كه براى من نگارنده باعث جبران زحمتِ صرفِ وقت براى مطالعه اين اثر شد، برخورد پياپى با نظرات جديد وى درباره برداشتهاى مفسران مسلمان از قرآن است. استقلال نظر يوسف على در ترجمه كردن بر اساس ديدگاههاى شخصى خود در زمينه معناى آيات نيز از جمله نكاتى است كه شايسته تقدير و تشكر است. ممكن است ما در موارد متعددى با نظرات وى موافق نباشيم، يا برداشتهاى وى را از برخى آيات كاملاً غلط بدانيم، و يا ممكن است روش ترجمه او را كاملاً رد كنيم، اما جاى خوشوقتى است كه وى با صراحت و صداقت كوشيده تا نشان دهد يك مسلمان معاصر، با زمينه فكرى - فرهنگى مانند خود او، چگونه قرآن را تفسير مىكند.
و چرا كسى مثل يوسف على نبايد حق بيان برداشتها و ديدگاههاى خود را داشته باشد؟ حتى كسى مانند طبرى على رغم ثبت نظرات منسوب به قدما، در پارهاى موارد نظرات و قضاوتهاى شخصى خود را عرضه مىكند. زمخشرى نيز ديدگاههاى معتزلى خود را بيان مىكند، و درواقع اين ديدگاهها را آن چنان آزادانه بيان كرده كه بيضاوى ناچار شده آنها را به صورتى توجيه كند تا با سنتها و برداشتهاى مرسوم همخوانى داشته باشد. به هر حال، واقعيت اين است كه نه در حال حاضر و نه در طول تاريخ اسلام، هيچ تفسير رسمى از قرآن وجود نداشته است. به عنوان مثال، علما و فضلاى شيعه قرآن را در پرتو كلام خاص شيعى تفسير نموده و اهل تصوف نيز از منظرى صوفيانه به راحتى در مورد مفاهيم قرآنى تفسير نوشتهاند. محمد عبده، از علماى مصر، در حدود يك نسل پيش اقدام به ارائه تفسيرى نوگرايانه از قرآن نمود كه هرقدر روش تفسير آن براى پژوهشگران غربى نادرست بنمايد ولى به هر حال در خاور نزديك با شور و اشتياق مورد استقبال قرار گرفته است. مفسر نامدار، امام فخررازى نيز قرآن را در پرتو برداشتهاى كلامى رايج عصر خويش مورد تفسير و تأويل قرار داده است. پس چرا ما نبايد امروزه به يك مسلمان معاصر اجازه دهيم تا او نيز قرآن را مطابق برداشتهاى رايج زمانه خود مورد تفسير قرار دهد؟ هر فردى آزاد است تا با روشهاى ترجمه و تفسير يوسف على اعلام مخالفت كند، اما مسلماً يوسف على نيز مجبور نيست از ابراز نظرات خود در تفسير كتاب آسمانى دين خود دست بردارد. در هر حال، ما ميل داريم با تفسيرى از قرآن روبه رو شويم كه هم مطابق با معيارهاى علمى و رهيافتى قابل اعتنا نوشته شده باشد، و هم با بهرهگيرى از شيوه انتقادى و با عرضه نتايج حاصل از پژوهشهاى انتقادىِ مربوط به حوزه پيدايش اسلام - مثلاً با بهرهبردارى هر چه تمامتر از علومى مانند زبان شناسى، نقد تاريخى و دينشناسى تطبيقى - ارزش كار خود را دو چندان كند. اگر قرار باشد تفسيرها و ترجمههاى جديدى مانند ترجمه قرآن دكتر ريچارد بل [چاپ 1937] به دليل اينكه حاوى ديدگاههايى مغاير با تفاسير سنتى هستند از همان آغاز محكوم شمرده شوند، اين امر جاى تأسف خواهد داشت.
طبيعى است يك منتقد غربى در اين اثر نكاتى را بيابد كه آنها را مغاير با انديشههاى خود بداند، چرا كه مىدانيم يك نويسنده مسلمان براى انجام كار خود داراى پيشفرضهاى بسيارى است كه منتقد غربى را با آنها كارى نيست. كسى كه براى مطالعه و بررسى كتاب مقدس به استفاده از روشهاى جديد نقد عادت كرده، طبعاً از عدم توجه به اين شيوهها در مطالعه قرآن برآشفته مىشود، در صورتى كه برعكس، براى يك مسلمان بهرهگيرى از برخى اصول نقد در اين زمينه ممكن است اقدامى تقريبا كفرآلود بنمايد. اما در هر صورت اين گونه اختلافها مانع از تحسين كار عاشقانه تدوين و تأليف اين اثر و احترام خالصانه نسبت به دين اسلام نمىشود؛ دينى كه باعث ارزش بخشيدن به اين سند ارزشمند تجارب دينى شده است.
چاپ و ظاهر كلى اثر به بهترين شكل ممكن درآمده و به احتمال بسيار قوى فراهم آوردن اثرى با اين ويژگيها براى ناشر كارى بسيار طاقتفرسا بوده است. دقت مورد استفاده در تهيه اثر نيز آن چنان زياد بوده كه بعيد است بتوان آن گونه كه شايسته است از آن تقدير كرد. طراحى صفحات به خوبى و با دقت انجام شده كه نتيجه آن عرضه صفحاتى شده كه خواندن آن به خواننده لذت مىبخشد. اما از نمايه موضوعى - تحليلى مفصلى كه مؤلف در ديباچه وعده ارائه آن را داده بود عملاً اثرى نيست؛ هرچند پىنوشت پايانى كتاب اين اميد را در ما زنده نگاه مىدارد كه شايد در آيندهاى نه چندان دور اين نمايهها نيز انتشار يابند.
[1] مشخصات اصل انگليسى مقاله به اين شرح است:
Arthur Jeffery, »Yusuf Ali's Translation of the Quran«, in The Moslem World, vol. 30 (1940), pp. 54-66.
[1] مشخصات اصل انگليسى مقاله به اين شرح است:
Arthur Jeffery, »Yusuf Ali's Translation of the Quran«, in The Moslem World, vol. 30 (1940), pp. 54-66.
[2] منظور ترجمهاى از قرآن مجيد با اين مشخصات است:
The Holy Quran: Arabic Text With an English Translation and Commentary, by Abdullah Yusuf Ali. Two volume Edition, 1937-1938. Published by Shaikh Muhammad Ashraf, Kashmiri Bazaar, Lahore, India. xv+xx+xxv+1849pp.